دل نوشته خاطرات باشگاه /چه روزگاری / دردودلی با نزدیک شدن به سالگرد تاسیس باشگاه

دل نوشته خاطرات باشگاه /چه روزگاری / دردودلی با نزدیک شدن به سالگرد تاسیس باشگاه

دل نوشته خاطرات باشگاه /چه روزگاری / دردودلی با نزدیک شدن به سالگرد تاسیس باشگاه

دل نوشته خاطرات باشگاه /چه روزگاری / دردودلی با نزدیک شدن به سالگرد تاسیس باشگاه

دل نوشته خاطرات باشگاه /چه روزگاری / دردودلی با نزدیک شدن به سالگرد تاسیس باشگاه
دل نوشته خاطرات باشگاه /چه روزگاری / دردودلی با نزدیک شدن به سالگرد تاسیس باشگاه
حدیث ورزشی
موضوعات
آرشیو
آمار
نویسندگان
نظرسنجي
جستجو
جدید ترین مطالب
اخبار و اطلاعیه
سایت به زودی فعال خواهد شد


دل نوشته خاطرات باشگاه /چه روزگاری / دردودلی با نزدیک شدن به سالگرد تاسیس باشگاه
دل نوشته خاطرات باشگاه /چه روزگاری / دردودلی با نزدیک شدن به سالگرد تاسیس باشگاه


چه روزگاری شده / زمین جای نامردان شده
گرچه فانی ام اما اکنون / قبرم پر از نفرین شده
سلام خدمت همه ی مخاطبان عزیز که همیشه نظر لطفشونو بهم رسوندن

خاطره چند سال گذشته..

میخوام یه خاطره تلخ تعریف کنم که همیشه باعث ناراحتیه چند ساله ام میشه و هر وقت که عمیق بهش فکر میکنم قلبم درد میگیره

اما اسم افراد رو کاملا تصادفی میارم یعنی قصه واقعیه ولی اسم ها الکیه تا کسی ناراحت نشه

میریم به چند سال پیش زمانی که اینقد مشکلاتم زیاد بود و این قدر بچها نامردی کردن و احمد به شدت ناراحتم میکرد و مدام سر سانس ها حاضر نمیشد ، احمد از شاگردای ارشد بود و همیشه براش برنامه هایی داشتم کلی زحمت براش کشیده بودم به حدی که رقیب نداشت و از اولین کسایی بود که به باشگاه اومد  ولی حیف که اعتماد به خودش نداشت و بخواطر یه عشق بی فایده به یک ورزش دیگه باشگاه رو ولی کرد.

بعد از اون خیلی ها اومدن و رفتن حیلی حرفا شنیدم خیلی چیزا دیدم به شدتی که از مربیگری زده شده بودم.

برای جامعه ورزش جالب بود یک نفر که سوم راهنمایی رو تموم کرده و اول دبیرستانه قصد مربیگری کنه و مربی گری رو انجام بده ،

بار ها از در و دریوار ( هم باشگاهی هام ، همسایه ها ، رفیقان ، مربیان و...) حرف ها فهمیدم  معنی بعضی نگاه ها رو میفهمیدم  همون نگاهی که به یک دیوانه میکردند به من هم همچین نگاهی میکردند

 

یه خواهش از همه ی کسایی که میخونن دارم خواهشا بد برداشت نکنید من فقط این حرفها رو میزنم چون دلم گرفته و هیچکسو ندارم که حرفه دلمو بهش بگم و قصد توهین یه هیچ کسی رو ندارم

 

 من عاشق شدم عاشق مربیگری

 

 هیچ کس باورش نمیشد ، همه با تمسخر بهم نگاه کردند حتی بهترین عزیزانم بهم توهین های زشت کردند ولی انگار یه چیز ته قلبم میگفت که ادامه بده ... ادامه بده...

 

چه سخته چشمو به در بدوزی

 

یواش یواش باشگاه جا افتاد و به قول استاد امیر علی ...   دم کشیده بود و وقت رسمی شدنش بود

 

یواش یواش از یه اتاق دو در سه که هیچکس باورش نمیشد من با ده دوازده نفر تو ی اون محیط اموزش بدم رسیدم به جایی که قرار شد ادامه کلاسها روی حیاط منزلمون فعالیت کنم و هیچ کس اونزمان به فکر حکم و مسابقه و مقام و... که الان بین ورزشکارا باب شده نبود و فقط همه به فکر یاد گرفتن بودن درست یادمه که اولین جلسه که برگزار شد بچها گفتن کیف داد ولی امان از چشم و هم چشمی خیلی ها بخواطر این که رفیقشون تویه یه باشگاه مجهز بود ولی ما مجهر نبودیم باشگاه رو ول کردن و این شده بود سرطانی در دلم از طرفی خودم باور داشتم که نباید نا امید شم خلاصه با چار تا دستکش بوکس و ... با بدختی و شندیدن و دیدن نگاه هایی ادامه دادم و با بی اعتنایی ادامه دادم.

 

در این راه خیلی ها کمک کردند که الان از دشمنان درجه یک من شدن

 

اونها همون کسایی هستن که همیشه دلم براشون سوخته و برای خوب شدنشون دعا میکنم ، اما از یه چیز جالب خنده ام میگیره

 

چند ساله پیش یکی از استادام گفت : شاگرد نه وفا داره نه معرفت ، شاگرد برا خودش میاد نه تو هرچقدر هم بهش خوبی کنی احساس میکنه وظیفته پس هیچوقت کمکشون نکن اما تو حد وظیفت هم کم نزار یعنی  تو فقط رزم رو اموزش بده وسلام

 

حرف خوبی بود اما غرور اون روزهام نگذاشت فکر کنم

 

خلاصه باشگاه در محیط جدیده خودش برگزار شد و کمکم شاگردا بیشتر میومدن و میرفتن درست یادم نیست مهر 90 یا 91 بود که اولین مسابقه رو بین هنرجوهام گذاشتم که با چند متر طناب لباسی که باهاش لباس افتاب میکردند یک رینگ درست کردم و تنها تصویری که از اون زمان به خنده و خوبی برام باقی مونده

 

درست همون موقع ها بود که کسایه جدیدی به جمعمون اضافه شدن و شاهد پیشرفت بیشتری بودیم

اما همون موقع ها بود که احمد اقا که بالا بهش اشاره شد با بی ذوقی و کسلی باشگاه نیومد  و همین مسئله باعث شده بود که بقیه هم نا منظم به باشگاه بیان

 

و از همون زمان فهمیدم :  شاگرد وفا نداره

 

خلاصه اینم یه خاطره بود برامن

 

اما اینارو گفتم تا بدونید من

 

یادم نرفته اتاق دو در سه که در ان باشگاه شروع شد

من یادم نرفته اون کیسه بوکس قرمز که خیلی دوستش داشتیم

من یادم نرفته نگاه ها

من یادم نرفته توهین ها

من یادم نرفته اون دستکشهایی که برای باشگاه خریدم و همه میگفتن تو دیوانه ای که اینقد دستکش میخری و حالا فهمیدند چرا گرفتم

من یادن نرفته اون لحظه های خوشی

من یادم نرفته تمیز کردن هر هفته باشگاه و کمک کردن و کمک نکردن خیلی ها

من یادم نرفته اولین تخته فنری که درست کردیم

من یادم نرفته درست کردن رینگ که خیلی براش زحمت کشیدیم

من یادم نرفته هر هفته رنگ کردن آرم کونگ فو وسط باشگاه

من یادم نرفته پنج تا کیسه بوکس وسط باشگاه

من یادم نرفته مسابقه جام رمضان سال 91

من یادم نرفته خیلی ها بهم نامردی کردند

من یادم نرفته چه کسایی منو تهدید کردند

من یادم نرفته تبلیغ هایی که تو گوشی ها بخش شده بود

من یادم نرفته مسابقات هرسال که به نام جام ولایت و شهادت برگزار میکنم

من یادم نرفته رختکنی که با چهار تا پارچه درست کرده بودم

من یادم نرفته که از روی موتور میپریدیم

من یادم نرفته که بهترین ها نامردی کردن

من یادم نرفته اون دفتر ابی که اولین لیست حاضر غایب بود

من یادم نرفته خط هایی که تمرین میکردیم

من یادم نرفته اون اهنگ های اوکسیژنی که اوایل میزاشتیم

من یادم نرفته از روی موتور و اتش پریدن

من یادم نرفته شکستن کاشی و چوب و... که اون روزها همه جا صدا کرده بود

من یادم نرفته دزدکی دویدنمون درو محله

من یادم نرفته اردو هایی که میرفتیم موزه

من یادم نرفته اولین تابلو باشگاه که خودم با ماژیک نوشتم

من یادم نرفته چه کسایی اون زمان بهم خوبی کردن ولی الان فقط به فکره خودشونن و غرور سردشون کرده

من یادم نرفته با هم قول داده بودیم که پشت هم باشیم

من یادم نرفته اولین شاگردام

من یادم نرفته توهین های خیلی ها رو که هیچکس باورش نمیشه

من یادم نمیره که تو راهه باشگاه به یکی مدیونم و تا حالا نامردی نکردم ولی ایشون منو به بازی گرفت و با دروغ  و بازی های بچگانه و با شک کردن به من ...

من یادم نرفته جریان سیب زمینی ...

من یادم نرفته پیکنیکی که برای گرم کردن با چه بد ببختی با دستای سست و یخ زده روشنش میکردیم تا گرم شیم

من یادم نرفته اولین بنر باشگاه رو

من یادم نرفته ساختن این سایت رو که در گذشته هک شد

من یادم نرفته اخر قصه های رسول رو

من یادم نرفته ابوطالبی رو

من یادنم نرفته حرف های استادامو

من یادم نمیره چه سختی ها برای نام رزمی کاران صاحب الزمان کشیدم

من یادم نمیره بعضی ها دنبال دزدیدن نام باشگام بودن

من یادم نرفته برنامه های عید غدیر و... که منجر به شناساندن شخصیت خیلی ها شد

من یادم نرفته هیات کجا گرفتیم

من یادم نرفته غرور های خیلی ها رو

من یادم نرفته بدی های 3 نفر رو

من یادم نرفته شبهای قدر

من یادم نرفته شب های هیات محبان که از هیاتا زده شدم

من یادم نرفته دروغ ها ی رفاقتی بعضی ها رو

من یادم نرفته تمسخر 3 نفر رو

من یادم نرفته اذیت ها تهدید ها و دو به هم زنی 4 نفر رو

من یادم نرفته کسایی که با دین مشکل دارن

من یادم نرفته بعضی خود خواهی ها رو

من یادم نرفته انتن ها رو

 

دوستی گفت : اگر کسی برای تو جاسوس گذاشت و بعد به عنوان رفاقت جلو امد تو را نفهم فرض کرده و از اون دوری کن ، چرا که مطمئن باش همیشه به تو بی اعتماده و به تو دروغ میگه و همه ی مقام ها ی تورو صاحب میشه چرا که هدف اون از قرار دادن یک یا چند خبر چین دزدیدن اموال معنوی و مادی توئه

 

دوستی گفت : با دوستان مروت و با دشمنان مدارا   نکن

 چرا که همیشه به ضرره توئه

 

دوستی گفت : در راه طریقت بی راهه مرو ، چون که دنیا برای بهشت و جهنم افریده شده و راهه انتخاب رو اشتباه نکن

 

دوستی گفت : به هر تادان سه بار فرصت بده و اگر فایده ای نداشت کاری کن که یک رو یا یک سال پشیمان و شرمنده نباشه بلکه تا ابد شرمنده باشه

 

دلم گفت : رفیق بی کلک خدا

 

دلم گفت : به جهنم بزار خبر چین خبر بده من حرفی رو میزنم که اون بیکار نباشه

 

دلم گفت : حالا که اینا اینقد نامردن تلاشه بیخود نکن

 

دلم گفت : هیچ کس قدر زحماتت رو نمیدنه و همه فکر میکنن تنها خودشون کارا رو انجام دادن

 

دلم گفت : بزار اب راهشو خودش پیدا کنه یا پای درخت بره یا ...

 

دلم گفت : که دائم اینو بگو لعنت خدا بر ...

 

دلم گفت : شاگرد یعنی امتحان یعنی نامردی

 

خدا گفت : غصه نخور با من

...

یادش بخیر چه زود گذشت...

 

در بهر رسیدن به هدف خوشحال باش

 

خیلی های دشمنت میشوند مطمئن باش

 

من یادم نرفته هدفم چی بود و دست از هدفم بر نمیدارم و تا ابد تن به ذلت و رفتن به زیر سایه اینو اون رو نمیدم و هیچ وقت یه اشتباه رو دوبار انجام نمیدم.

 

 

یاحسین

 

 سلام این پیام رو بعد از شش سال امشب 29مهر 1398 خوندم ، ((هرچه بدتر شوند انسان ها)) دلسوزی برای انسانهابی که برای خودشون دلشون نمیسوزه

بی فایدست .


تعداد بازديد : 477
چهارشنبه 02 اردیبهشت 1394 ساعت: 23:29
نویسنده:
نظرات(7)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب
این نظر توسط پدرام در تاریخ 1394/02/07 و 15:12 دقیقه ارسال شده است

پدرام

ساعت 2:15 بامداد شما با حاج یوسف اگه بردیش بعد با منتظری( خلوشو خودمون )

من با احسانو و عبدالمهدی دارم

منتظر یک برد شیرین هستیمشکلکشکلک
پاسخ : پنج شنبه خبر میدم گلم

سر بزن = ورزشکار یا علی

این نظر توسط پدرام در تاریخ 1394/02/07 و 15:09 دقیقه ارسال شده است

پدرام

استاد جمعه رفسنجانم
هستی بریم سیرجان short fait ؟
پاسخ : پدرام جان ساعت ؟

این نظر توسط AMIR در تاریخ 1394/02/03 و 15:05 دقیقه ارسال شده است

AMIR

SALAM

** TAVALOD AKADEMI PISHA PISH MOBARAK **

RASTI EMSHAB AGE HEMAYAT KHASTID BEGOSHIM.

TAMAMشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلک

پاسخ : ممنون امیر جان ، لطف داری

تولد خودتم نزدیکه برات یه 41 میارم

این نظر توسط پدرام در تاریخ 1394/02/03 و 1:28 دقیقه ارسال شده است

پدرام

با بهنام موافقمشکلکشکلکشکلکشکلکشکلک
پاسخ : تو هنوز زنده ای؟

این نظر توسط محسن در تاریخ 1394/02/03 و 1:16 دقیقه ارسال شده است

محسن

رسم زمانه بر ان است یکی شاد باشد و یکی غصه دار

غم نخور سرنوشتت بر ان باش که شاد کنی و باشی راز دار


اقا رسول خبری ازت نبود چند وقت فقط اطلاعیه میزاشتین معلومه دلت خیلی خرابه ، انشالله هفته اینده رفسنجانم ، شایدم پنجشنبه یه سری امدم h

بابت متنه بالا غم نخور خیلی زود نادان ها به پشیمانی میوفتن

من و بچه های زنجان به تو ایمان کامل داریم از بابت چریان دوچرخه و سواره که برای اقای x مثال زدی و همون شد ولی یادت باشه راهی رو انتخاب کن که به چاه نیوفتی


یارقیه
پاسخ : سلام
ما که غیر خدا کسی رو نداریم

ولی خداییش دارم به بزرگی خدا بیشتر میرسم

محسن اقا از نظر لطفتون به بنده حقیر قدردانم ولی خودت یادته که چه سختی هایی کشیدم راستی از بابت فاطمیه حلالم کن تقسیر خودت بود از بابت اون روز : سلام

قدمت رو چشمم منتظرتم ولی میدونم نمیای پریشبم گفتی میای ولی رفتی همراه یعضیا تهرون

یاعلی

این نظر توسط محمد علی کرج در تاریخ 1394/02/03 و 1:06 دقیقه ارسال شده است

محمد علی   کرج

بچه های رفسنجان واقعا که ایکاش اونشب فقط اسم این عزیزان که بالا بهشون اشاره کردید رو میگفتید
پاسخ : در تاریکی شب ، سگ های هار زیادند

این نظر توسط پیمان در تاریخ 1394/02/03 و 1:04 دقیقه ارسال شده است

پیمان

خدا لعنت کنه کسایی که استاد مارو ناراحت کردن

ایکاش استاد زودتر نوشته بودید تا اون زمانی که رفسنجان بودم به حسابه این نامردا برسیم
به قول خودت استاد : در بهر رسیدن به هدف خوشحال باش / خیلی های دشمنت میشوند مطمئن باش
خودمانی میگم استاد عزیزم :
من نمیدونم رفسنجان چرا اینقد فضای الوده ای داره و همه به فکره خودشونن دیدی رسول استباه کردی دیگه کرج نیومدی چقدر پارسال گفتیم اشتباه کردیم الان اگه بودید چقد خوب بود اونزمان که شما اینقدر بدی دیدید ایکاش درد دله تونو به ما هم میگفتید ، اخه چرا

قصد بی ادبی ندارم ولی این شاگردای شما خیلی بی غیرتند
دلیل من برای این حرف با سند بالاست اخه اینا چه جور ادمایی هستن که به راحتی زیراب همدیگرو میزنن

رسول خان میدونم چه میکشی

ورزشکار یاعلی
پاسخ : یاعلی ورزشکار


کد امنیتی رفرش
ما را در فضای مجازی دنبال کنید
زمان برگزاری کلاسها
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان