امام زمان

امام زمان

امام زمان

امام زمان

امام زمان
امام زمان
حدیث ورزشی
موضوعات
آرشیو
آمار
نویسندگان
نظرسنجي
جستجو
جدید ترین مطالب
اخبار و اطلاعیه
سایت به زودی فعال خواهد شد


امام زمان
مقدمه اينك افق را بنگريد خورشيد طالع مي‌شود تاريكي‌ها را مي‌شكافد و شوكت و سطوت خويش را بر همه جا مي‌گستراند ، سپاه فرشتگان در پيش د.ش به تعظيم ايستاده ، چشم بر فرمان، در پيشاپيش آنان جبرئيل امين دست ادب بر سينه‌ داراد تا با اذن خداي جليل فرياد بردارد و از كران تا كران بانگ خويش را بگسترد كه اي مردمان ! گوش فرا داريد و بهوش باشيد : « حق آمد و باطل نابود شد » . آري در طليعة آن روز دو خورشيد طلوع مي‌كند : خورشيد منظومه از شرق و خورشيد مهدوي از غرب ، با ياران و همرزمان خويش در كنار يكتا معبد توحيد ، كعبه مقدس . آري فرزند مولود كعبه قيام الهي را از اين جا به جهانيان اعلام مي‌دارد . زمان و زمين در انتظار اين لحظه پي شكيب بودند ، شبها و روزهاي بي‌شماري گذشته بود كه ناگهان فرمان پروردگار رسيد ، اينك او مي‌آيد ، همه جارا آذين بنديد ، سر تا پا گوش شويد تا بشنويد كه صاحب زمانه چه مي‌گويد : او وعده خداست و وعده خداوند حق است . اكنون اگر نيك بنگريد خواهيد ديد كه گلبرگها از خوشحالي شكفته‌اند و بر روي خورشيد لبخند مي‌زنند . آنان در انتظار اين زمان لحظه شماري مي‌كردند و در تب و تاب بودند . گلهاي چند نيز پيش از شكوفايي اين نوگلان پژمردند و چشمشان بر چشمه خورشيد نيفتاد . راستي تا آن زمان كه خورشيد بدمد چگونه بايد زندگي را گرمي بخشيد بهتر آن كه ياد خورشيد را لحظه به لحظه در سينه‌ها‌مان زنده بداريم تا فروغش روحمان را گرمي بخشد كه فرموده‌اند : « شبانه‌روز در انتظار ظهور صاحب الامر خود باشيد » . خورشيد را بايد پاس داشت و از نور وگرميش سخن گفت و او را شناخت و شناساند و تا سرزدنش با تمامي موجود فرياد كنيم : كه در انتظار طلوع نشسته‌ايم . چه بهتر كه به فرموده پيامبر بزرگوار در حديث ثقلين اين شناخت را از سخن خداوند متعال و كلام دربار پاكان از آل محمد برگيريم . آرمان قيام و انقلاب مهدي ( ع ) يك فلسفة بزرگ اجتماعي اسلامي است ، اين آرمان بزرگ گذشته از اين كه الهام بخش ايده و راه‌گشاي به سوي آينده است ، آيندة بسيار مناسبي است براي شناخت آرمانهاي اسلامي اين نويد ، اركان و عناصر مختلفي دارد كهن برخي فلسفي وجهاني است و جزئي از جها بيني اسلامي است ، برخي فرهنگي و تربيتي است ، برخي سياسي است ، برخي اقتصادي است ، برخي اجتماعي است و برخي انساني ، يا انساني ـ طبيعي است . سومين بخش از زندگي امام زمان را دوران غيبت كبري تشكيل مي‌دهد . پس از آنكه شيعه با مسأله غيبت امام عصر ما شد و زمينه غيبت دراز مدت فراهم آمد ، امام ( ع ) از نظرها ناپديد شد و دوران فراغ ظاهري شيعيان از امام ( ع ) آغاز گشت . ابتداي اين بخش از زندگي حضرت ، با فوت آفرين نصير از سفراي چهارگانه شروع شد و پايان آن را كسي جز پروردگار آگاه نيست . از آنجا كه تجزيه طولاني امامت در پيش روي بود و بيم آن مي‌رفت كه حضور عادي امام در ميان مردم به شهادت وي بينجامد و در نتيجه امامت و رهبري ، كد رمز تحرك و حيات شيعه است ، در اهدافش ناكام بماند ، اين غيبت طولاني آغاز شده تا امام زمان ( ع ) به عنوان محور ومصدر اول باقي بماند و روزي به رهبري او ، دين حق ، جهان گستر و فراگير گردد . به اين علت و علتهاي ديگري كه در فلسفه غيبت نهفته است ، حجت خدا در پشت پرده غيبت قرار گرفت و خورشيد گونه از پس ابرها ، نورافشاني خواهد كرد . انتقاد اول وپاسخ آن انتقاد كنندگان مي‌گويند : عادتاً بسيار بعيد بنظر مي‌رسد كه «مهدي » از روزيكه ولادت يافته تا بحال كه مدت زيادي مي‌گذرد ، در پنهان بسر برد و هيچكس از پيروان و خويشاوندانش جاي او را ندانسته و خبري از او بدست نياورند ، زيرا كه هر فردي كه از ترس دشمن و يا بخاطر امر ديگري خود را پنهان مي‌كند ، غالباً مدت پنهان شدنش از بيست سال تجاوز نمي‌كند و عاقبت مخفي‌گاه او كشف مي‌شود ، بلكه در همان مدتي كه پنهان است بعضي از نزديكان و دوستان خصوصي او بديدارش مي‌رسند و از احوال او آگاه مي‌گردند . اين انتقاد نيز نادرست بوده و از چندين جهن مورد اشكال است . 1 ـ عده‌اي از دوستان و پيروان اعتماد « حسن بن علي » كه مدتها محرم راز و واسطة بين او و شيعيان بوده‌اند همواره « مهدي » را ملاقات نموده و احكامو مسائل چندي از او نقل كرده‌اند و حقوق مالي اسلامي را از شيعيان مي‌گرفته و به وي تحويل مي‌داده‌اند . منجمله «عثمان بن سعيد سمان عمري » و پسرش «محمد بن عثمان » كه هر دو از موثق‌ترين افراد وي بودند و نيز « بني سعيد » و « بني مهزيار »‌در « اهواز » و « بني الركولي » در « كوفه » و « بني نوبخت » در « بغداد » و عده‌اي از اهل « قزوين » و « قم » و ساير مراكز كه همگي در نزد « اماميه » و « زيديه » معروف و مشهورند و اكثر اهل تسنن آنها را مي‌شناسند و تمامشان مردمان عاقل و امين و فهميده و دانشمند و مورد اعتماد شيعه و غير شيعه بوده‌اند و جالب اينكه خليفه و سلطان وقت نيز به آنها احتراممي‌گذاشت و اين احترام گذاردن ، اولاً بخاطر اين بود كه آنان درنزد مردم انسانهاي با فضيلت و عادلي بودند بگونه‌اي كه خليفه ابداً به اتهاماتي كه دشمنان به آنها وارد مي‌كردند اعتنا نمي‌:رد ، ثانياً بخاطر اين بود كه آنها شديداً از بيان آراء و اعتقادات حساس سياسي پرهيز مي‌كردند و هرگز چيزي كه بهانه‌اي به دست دشمنانشان بدهد اظهار نمي‌:ردند . 2 ـ مدتها قبل از اينكه « مهدي » متولد شود ، « پيغمبر » و همة « امامان » قبل از او خبر داده‌اند كه « مهدي » قبل از اينكه ظاهر شده و « قيام » كند ، حتماً بايد دو «‌ غيبت » را سپري كند ، غيبت اول كوتاه و غيبت دوم بسيار طولاني خواهد بود . و در غيبت اول ، دوستان خصوصيش ، اخبار و مكانش را به ديگران خواهند گفت ، ولي در غيبت دوم هيچگونه اطلاعي از اخبارش نخواهد داشت و تنها مكانش را پاره‌اي از « دوستان مؤمن » و با «تقوي» كه همواره در خدمت او بوده و كارهايش را انجام مي‌دهند، خواهند دانست . اين اخبار در كتابهاي شيعيان كه قبل از تولد « حسن بن علي » وپدر و جدش نوشته شده ، موجود است وما ديديم كه تحقق اين دو غيبت ، چگونه صدق اين اخبار و صحت هقيدة « اماميه » را آشكار ساخت . 3ـ به چه دليل ،مي‌توان ادعا كرد كه هر فردي كه بخاطر امري از امور ديني و غير آن از انظار مردم پنهان شود ، حتماً بايد عده‌اي از خويشان و يا دوستان نزديكش ، از مكان و احوالش آگاهي داشته باشند ، بلكه افراد زيادي بوده‌اند كه از انظار پنهان شده و هيچ خبري از اين افراد را در اينجا ذكر مي‌كنيم : اولـ تمام تاريخ نويسان اسلامي و غيراسلامي از پيروان اديان آسماني نقل كرده‌اند كه يكي از پيغمبران « خضر » مدتها قبل « موسي بن عمران » پنهان شده و تا اين زمان به زندگي خود ادامه مي‌دهد واحدي نتوانسته محل سكونت وي را كشف كرده و از كسانيكه با او دوستي و و معاشرت دارند خبري بدست آورد . تنها قرآن يك قصه كوتاهي از او با « موسي بن عمران » نقل كرده و بعضي از افراد « پارسا » بطور ناشناس ظاهر مي‌شود و پاره‌اي از مردم مي‌گويند : كه بعضي از « پارسيان » و « مردان با خدا » او را ديده ولي نشناخته‌اند و پس از اينكه از او جدا شده‌اند به ذهنشان رسيده كه آن شخص « خضر » بوده است . دوم ـ‌در قرآن كريم قصه فرار « موسي » از وطنش وپنهان شدن وي از ترس رژيم « فرعون » را بيان مي‌كند و نيز بيان مي‌كند كه در آن مدت طولاني هيچ فردي از وضع شخصي ومكان پنهان شدنش آگاهي پيدا نكرد مگز زمانيكه به پيغمبري مبعوث شده‌ بود وبراي دعوت قومش به مصر بازگشت نمود . سوم ـ قرآن كريم سورة كاملي را بنام « يوسف » اختصاص داده و در آن سوره سرگذشت يوسف و قصة مفقود شدن وي را بيان مي‌كند و اين امر در حالي انجام شده كه پدرش « يعقوب » داراي مقام « پيغمبري » بوده و به او وحي مي‌دشه است و شرح مي‌دهد كه در همان زمانيكه يوسف پنهان بود و پدر و برادرانش هيچگونه خبري از او نداشتند ، او پادشاه مصر بود و برادارنش چندين مرتبه با او برخورد كرده و از او جنس مي‌خريدند و با او صحبت مي‌كردند ولي نمي‌دانستند كه او همان « يوسف گم گشته » است تا اينكه سالها گذشت و مدتهاي زيادي سپري گرديد و در اين مدت « يعقوب » از غصه دوري « يوسف » كمرش خميده و بدنش ضعيف و لاغر و چشمش بر اثرگريه زيادي كه بر فراق او كرده بود كور شده و خانه نشين گرديد . چهارم ـ يكي از قصه‌هاي شگفت‌انگيز قصه « يونس » پيغمبر است كه از دست قومش فرار كرد و اين واقعه پس از اين انجام گرفت كه يونس مدتها در بين آنها تبليغ كرده و آنها به دعوتش اعتنائي نكرده و گفته‌هاي او را بمسخره مي‌گرفتند و در اين مدت كه انظار آنها پنهان بود ، هيچ فردي جز « خداوند » از مكان او اطلاعي پيدا نكرد زيرا اين ذات مقدس او بود كه او را مدتها بطور زنده در « شكم نهنگ » در دريا نگهداشت و سپس خداوند او را از شكم نهنگ بيرون آورد و در زير درخت « كدو » قرار داد و يونس به آن درخت و آن زميني كه در آنجا پياده شده بود هيچگونه شناختي نداشت و جاي شك نيست كه اينگونه پنهان شدن از انظار مردم برخلاف « عادت » و « عرف » بوده و از نظر واقع بسيار بعيد به نظر مي‌رسد ، لكن اين چيزي است كه در قرآن ذكر شده و تمام پيروان مذاهب اسلامي و اديان آسماني ، اين قصه را در كتابهاي تاريخ خود ذكركرده‌اند . پنجم ـ شگفت انگيزتر از قصه يونس قصه « اصحاب كهف » است كه تا اندازه‌اي شرح فرار آنها از قومشان و رفتنشان به غاري كه دوردست واقع شده بود ، در قرآن كريم ذكر شده و در آن ، چنين بيان گرديده كه آنها همراه « سگي » بطرف « غار » رفته و داخل آن شدند ولي سگشان در مقابل غار ، سر خود را بر روي دستش گذاشت و همگي مدت « 309 » سال در آن غار ماندند ، و مانند شخصيكه در خواب معمولي فرو رفته باشد از اين پهلو به آن پهلو ميغلطيدند و در حالي كه در اين مدت آفتاب به آنها مي‌تابيد وباد نيز ب بدنهاي آنها مي‌وزد ، اجسادشان سالم ماند و هيچ سستي و فسادي به آنها راه نيافت و پس از انقضاي اين مدت خداوند آنها را « زنده » كرد و آنها فردي را همراه پول رائج آن زمان فرستادند كه غذاي لذيذ و گوارائي تهيه كند ، همانگونه كه در قرآن بيان گرديده و در اين مدت هموطنان آنها هيچگونه خبري از آنان نداشتند . و جاي ترديد نيست كه چنين قصه‌اي « عادتاً و عرفاً » محال مي‌نمايد و اگر صريحاً در قرآن ذكرنگرديده بود حتماً « مخالفان ما » آن را انكار مي‌كردند ، همانگونه كه «ماديين » و « طبيعيين » آن را محال مي‌دانند . ششم ـ قصه حيرت‌آور ديگر سرگذشت « صاحب الاغ » است كه در قرآن و ساير كتب آسماني ذكر شده و يهود و نصاري او را پيغمبر مي‌دانند . خلاصه اين قصه اين است كه اوبر شهري گذشت و ديد آن شهر خراب و ويران گرديده ، با خود گفت كه خداوند ، چگونه مردمي ررا كه مدتها مرده‌اند و اثري از آنها باقي نمانده ، زنده مي‌گرداند ؟! خداوند براي اينكه ثابت كند كه چگونه آنها را زنده خواهد نمود ، او را مي‌راند و پس از صد سال زنده كرد ، در حالي كه خوراكيهايي كه او با خود به همراه داشته بود تازه مانده و هيچ تغييري نكرده بود و « الاغ » او نيز ، در حال چريدن بسر مي‌برد و به همان حالي كه از اول بود باقيمانده و ابداً تغييري در او وجود نيامده بود . خداوند بوي گفت : به « غذايت » نگاه كن كه ابداً تغييري نكرده و به استخوانهاي بدنهاي انسانهاي مرده نيز بنگر كه چگونه ما ذرات آن را از زير خاك بيرون آورده و به يكديگر وصل نموده وگوشت ، روي آنها مي‌رويانيم و آنهار ا به صورت اوليه در مي‌آوريم . « عزير » هنگامي كه جريان زنده شده « مردگان » را ديد ، گفت : « حال دانستم كه خداوند بر هر كاري توانا است . » همانگونه كه گفتيم :‌اين قصه در قرآن كريم ذكر شده و اهلكتاب نيز آن را نقل كرده و به آن اعتقاد دارند وبدون ترديد اين قصه نيز با جريان عادي و متعارف هيچ توافقي ندارد ، و به همين خاطر همة « ماديين » و « طبيعيين » و « مدعيان فلسفه » آن را شديداً انكار مي‌كنند و حال اينكه ادعاي « اماميه » درباره « غيبت مهدي » به عقل و عادت نزديكتر است تا قصه‌هاي ياد شده و نظير اين قصه‌ها در كتابهاي تاريخ اديان بسيار ذكر گرديده است . اهل تاريخ نقل كرده‌اند كه پاره‌اي از « پادشاهان فارس » مدتهاي زياد به خاطر ملاحظه پاره‌اي از مصالح مملكتي ، از هموطنان خود پنهان شده و در مدت « غيبتشان » هيچ فردي از مكان و احوال آنها خبري نداشت و پس از سپري شدن اين مدت طولاني ، به كشور خود برگشتند و امثال اين قصه‌ها نيز براي عده‌اي از حكماي « روم » و « هند » و «پادشاهانشان» در كتابهاي تاريخ نقل شده كه تمام آنها از « متعارف » و « عادت » خارج است ولي ما از ذكر آنها خودداري كرديم ، چرا كه مي‌دانيم انتقاد كنندگان « جاهل » صحت آنها را انكار كرده و به صرف اينكه مخالف « عادت » است همه اين وقايع را رد مي‌كند و تنها به نقل قصه‌هائي از قرآن كريم اكتفا نموديم ، كه هيچ جاي شبهه و ترديد نباشد ، چون كه عموم مسلمين آن را كلام خدا دانسته و تمام مذاهب و طوائف اسلامي بر درستي آن اتفاق كرده‌اند . انتقاد دوم و پاسخ آن انتقاد كنندگان مي‌گويند : نقش « امام » در جامعه ، حفظ و نگهداري شريعت اسلام و مواظبت كردن از احوال امت جامعه اسلامي است و اگر غيبت امام ، به آنگونه كه « اماميه » مي‌گويند ، ادامه پيدا كند و اقامه حدود و اجراي احكام و جهاد با دشمنان كه بايد وسيله او انجام شود ، همگي متوقف شود و احتياجي كه موجب نصب او گرديده برآورده نگردد بنابراين وجود چنين امامي با عدمش مساوي خواهد بود . اين انتقاد نيز سست و بي‌پايه است . به خاطر اينكه اولاً دعوت به حق و تبليغ اسلام منحصر به شخص امام نيست و اين وظيفه همه مسلمين و مؤمنين است ، مگر نه اين است كه همواره ، اين شيعيانند كه تبليغ و ترويج مذهب و شناساندن راه صحيح به مردم را به عهده گرفته وانجام مي‌دهند و امام شخصاً احتياج به عهده گرفتن اين كار را ندارد ، همانگونه كه ظهور و گسترش دعوت پيغمبران همواره بوسيله پيروان و مؤمنين به آنها بوده و به همين مقدار نيز عذر و بهانه افراد برطرف شده و حجت بر آنها تمام مي‌شود و آنها احتياجي به تحمل سفر ، و از نزديك به حضور امام رسيدن ندارند و پس از وفات آنها نيز تبليغ و ترويج حق ، به همين گونه انجام مي‌پذيرد و اجراي حدود و احكام و جهاد با دشمنان نيز به عهده نمايندگان و فرماندهان آنها بوده و هرگز منحصر به شخص آنها نيست و به همين جهت ، در زمان پيغمبران ، نمايندگان و فرماندهان آنها اين امور را بدون هيچ سستي و تأخيري انجام مي‌دادند و هرگز نمي‌گفتند كه بايد خودشان شخصاً به اين كارها بپردازند . از بيانات فوق ، اين مطلب به وضوح روشن شد كه علت احتياج به وجود امام اين است كه شريعت و قانون اسلام حفظ شده و به همان گونه كه وظيفه آنها است تبليغ گردد و اگر كسي و يا كساني پيدا شوند كه به اين امور قيام كنند ، در اين صورت امام حق دارد ساكت بماند و يا پنهان شود و هرگاه كه همه امت بر ترك اين عمل اتفاق كرده و كسي از آنان اين كار را به عهده نگرفت و تمامشان از راه حق و قانون صحيح منحرف شوند ، قهراً امام حق ندارد كه در پنهان بماند بلكه بايد ظاهر شده و اين كارها را شخصاً انجام دهد و همين مطلي فلسفة وجود امام را عقلاً تشكيل داده ووجوب نصب او را ثابت مي‌كند . ثانياً آنچه كه عقلاً بر خداوند واجب است ، اين مطلب است كه براي هدايت امت و حفظ قانون شريعت و تحصيل امنيت ، امامي را نصب كند و هنگامي‌كه امت ، راه ظلم و ستم پيشه سازد و مانع از انجام وظيفه او گرديده وقصد نابودي او كردند ، در اينجا اين تنها امت‌اند كه مانع از ادامة انجام وظيفه او شده و موجب پنهان شدن او گرديده‌اند و هرگونه فسادي كه از اين امر توليد شود ، خودشان مسئوول آن خواهند بود ، ولي اگر خداوند امام را بميراند و يا او را نصب نكند و ميراندن يا نصب نكردن امام ، موجب فساد و هرج ومرج گردد ، در اين صورت ، مقصر و عامل اصلي در ايجاد فساد و هرجو مرج خداوند خواهد . انتقاد سوم و پاسخ آن انتقاد كنندگان مي‌گويند : اماميه درباره غيبت مهدي دچار تناقص شده‌اند . به خاطر اين كه از يك طرف ، در علت وجوب نصاب امام بر خداوند مي‌؛ويند كه حفظ مصلحت عمومي بدون نصب وظهورامام و امر و نهي او امكان پذير نيست و بدون ترديد نقش حساس وي در تدبير امور اجتماعي و سياسي و اقتصادي و نظامي مانند نقش سلطان عادل در تدبير امور مردم قابل انكار نيست ، و از طرف ديگر مي‌گويند كه خداوند به امام منصوب از جانب خود اجازه داده تا هر وقت پنهان شود و كاملاً آشكار است كه بين اين دو نظريه تناقص وجود دارد . اين انتقاد نيز باطل و بي‌اساس است . بخاطر اينكه اولاً كسانيكه اين انتقاد را مي‌كنند ، از چگونگي مصالح و مفاسد در افعال خداوند هيچگونه اطلاعي ندارند . به سبب اينكه مصالح افعال مردان حكيم و دانشمند همواره بر پاية سنجش مصلحت استوار است و اين مصالح هنگام تغيير احوال و خصوصيات خارجي ، نيز تغيير مي‌كند . مثلاً ، شخص حكيم و دانا ، گاهي به اولاد و خويشان و يا دوستانش آداب و اخلاق صالحه و علم و دانش مي‌آموزد و نيز از نظر مادي وسائل تجارت و دادوستد را در اختيار آنان مي‌گذارد تا در انظار مردم مورد احترام قرار گرفته و از هيچگونه چيز مادي و يا معنوي احتياج به ديگران نداشته باشند . بنابراين اگر اولاد و دوستان آن شخص ، در آموختن دانش و به كار بستن اخلاق صالحه كوشش نموده و با دقت و ملاحظه خاص ، به تجارت و معامله ادامه دهند ، مقتضاي مصلحت اين است كه شخص حكيم و دانشمند نيز به تهيه وتحويل امكانات و وسائل تجارت و آماده كردن اسباب علم و ادب براي آنان ادامه دهد . ولي اگر برعكس ، آنان نسبت به تحصيل علم و ادب و كسب معرفت علاقه‌اي نشان نداده و سرماية تجارت و كسب را به هدر دهند و جز هرزگي و حركتهاي نادرست ، از آنان چيز ديگري سر نزند ، حتماً شخص حكيم و سنجيده از تحويل امكانات مادي و معنوي خودداري كرده و نسبت به فرزندان و دوستان خود وقعي نخواهد گذارد و پرواضح است كه در اين دو نحوه روش مختلف ، هيچ تناقض و تضادي به ظهور نرسيده بلكه كمال تناسب و توافق را به كار برده است . و بر افراد دانشمند و عراف پوشيده نيست كه نحوه تدبير خداوند و سنت حكيمانه او در بين بندگان به همينگونه انجام مي‌شود ، به اين معني كه خداوند به بندگانش عقل و فكر عطا كرده تا بخ واسطه آن ، اخلاق و روشهاي پسنديده را درك كنند و به وسيله راهنمائي انبياء وكتابهاي آسماني ، به انجام اعمال و سنتهاي نيكو را در زندگاني خود به كار بندند و به سبب اين كار ، در دنيا و آخرت سعادتمند و رستگار گردند . بنابراين اگر بندگانش عقل و فكر را به كار بسته و به فرامين پروردگار گوش فرا دهند خداوند آنان را با امدادهاي غيبي ياري نموده و وسائل پيروي هر چه بيشتر از حق و انجام اعمال نيكو را بيشتر در اختيارشان قرار مي‌إهد ولي اگر آنان از عقل و منطق پيروي نكرده و به دستورات الهي گوش فرا ندهند ، وضع تغييركرده و عذاب و عقوبت خود را بر آنان نازل مي‌كند و اين دو روش مختلف و متفاوت در عمل ، همان چيزي است كه « مصلحت » آن را اقتضا كرده و در اين دو روش مختلف از نظر عقل و منطق هيچگونه تناقضي وجود ندارد . مگر نه اين است كه خداوند همواره بندگان خود را دعوت كرده كه بوجود او ، اقرار نموده و به يگانگي او و نبوت پيامبرانش ايمان آورند ، كاري كه بدون ترديد بر پاية مصلحت بندگان انجام داده است و در عين حال صريحاً اعلام فرموده كه اگر بندگانش به خاطر ترس از خطر و حفظ خونشان مجبور شوند كلمات كفرآميز بر زبان جاري كرده و يا رسالت پيغمبران را انكار كنند ، هيچ گناهي انجام نداده‌اند بلكه عين صواب كرده و بدون شك مصلحت آنان در گفتن كلمات كفرآميز نهفته خواهد بود و آشكار است كه اين تغيير مصلحت بسته به تغيير احوال و روش بندگان بوده و تفاوت دو فرمان ، در اين دو حالت مختلف نيز بر پايه مصلحت بندگان انجام مي‌گيرد . و اين نكته نيز واضح است كه اين تغيير وظيفه و روش ، مؤيد درستي افعال ستمگران ومنكرين حق ، يعني آن دسته از افراد مؤمنين را مجبور به گفتن اين گفتار مي‌كنند ، نمي‌شود ، بلكه افعال آنان بدون ترديد عقلي قبيح و ناپسند بوده و موجب عقوبت اجبار كنندگان خواهد بود . خداوند انجام حج و جهاد را بر بندگانش واجب نموده و به جا آوردن آن دو را ، بر پايه مصلحت و فائده آنان قرار داده و بندگانش هرگاه كه قادر به انجام آن دو بوده و مانعي بر سر راه آنان وجود نداشته باشد ، جلب و تحصيل اين مصلحت بر آنان لازم است . ولي هرگاه قادر بر آن نباشند و افرادي از انجام آن جلوگيري كنند ، مصلحت آنان در ترك آن اعمال خواهد بود و نيز آن افرادي كه از انجام اين اعمال جلوگيري كنند ، مسلماً از نظر عقل و شرع مستحق عقوبت و عذابند . و جاي شك نيست كه مسئله ظهور و غيبت مهدي از همين قبيل است . به اينگونه كه مقتضاي حسن تدبير و حفظ مصلحت بندگان ، اين است كه اگر مردم از امامان خود فرمانبرداري نموده و آنان را در انجام وظيفه و پيشبرد حق ياري كنند ، مسلماً بايد امامان ، ظاهر شوند و در دسترس بندگان باشند ولي مسير اعلاي كلمة حق و تكامل ، خودداري ورزيدند ، امامان نيز مي‌توانند از انظار آنان پنهان گرديده و از دسترس آنان به دور باشند و زبان اين كار تنها بركساني است كه موجب پنهان شدنشان گرديده‌اند و تنها آنها هستند كه عقلاً ملامت و توبيخ مي‌شوند و بدون شك درستي پنهان شدن امام ، با لزوم اصل وجود و سلامت وي به همانگونه كه قبلاً بيان كرديم ، هيچ تضادي ندارد . ثانياً زيادي افرادي كه اين انتقاد « تناقض » را بر اماميه مسئله امامت ، دراي دو نظريه هستند . يك دسته آنها مانند « معتزليهاي » بغدادي و بسياري از « مرجئه » نصب « امام » را هم از نظر عقل و هم از نظر شرع واجب مي‌دانند . دستة ديگر مانند « زيديها » و « معتزلهاي بصري » و عده‌اي از « جبريها » نصب وي را تنها از نظر شرع واجب مي‌دانند و هر دوي اين دسته گرچه از يك جهت با « اماميه » مخالفند و آن جهت اين است كه اماميه در تعيين شخص امام علاوه بر امور ديگر تصرريح پيامبر را به اسمو رسم و خصوصيات شخصي او لازم مي‌دانند ولي اين گروهها مي‌گويند : در صورتي كه پيامبر تصريح اسم ورسم امام نكند ، يكي از دو امر در تعيين او كافي است و آن دو امر اين است كه يكي يا مردم انتخابش كنند و يا شخصاً قيام مسلحانه نمايد و ابداً احتياجي به خصوص تصريح پيامبر ندارد . ليكن همه اين گروه‌هاي ياد شده ، مي‌گويند : كه اختيار كردن امام توسط مردم ، تنها براي حفظ مصالح بندگان و تحصيل فائده امت اسلامي انجام مي‌پذيرد . « معتزلين بغداد » مي‌گويند : نصب امام بهترين كاري است كه مصالح دين و دنياي مردم را حفظ مي‌كند و همه اين گروه‌ها ، صريحاً اعتراف مي‌كنند كه اگر ستمگران و متجاوزين از اختيار كردن مردم مانع شوند ، در اين صورت اصلح اين خواهد بود كه اختيار كنندگان ، از تعيين امام دست كشيده و بدون امام به وظائف انساني و ديني خود ادامه داده و همواره در حال « تقيه » به سر برند . بر افراد بينا و آگاه پوشيده نيست كه عقيده گروه‌هاي نامبرده درباره امامان ، همان چيزي است كه آنان عقيده‌مندي آن را بر اماميه خورده گرفته و تناقض پنداشته‌آند . نمي‌دانم چگونه اين افراد سطحي و كوته فكر از اين نكته واضح غفلت كرده و كوركورانه انتقاد مي‌كنند .
تعداد بازديد : 438
جمعه 09 خرداد 1393 ساعت: 14:46
نویسنده:
نظرات(0)
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
ما را در فضای مجازی دنبال کنید
زمان برگزاری کلاسها
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان